کاکل آن پسر ز پیشانی


کرد ما را بدین پریشانی

حاصل ما ز زلف و عارض اوست


اشک چون خون و چشم چون خانی

شب اول چو روز دانستم


که کشد کار ما به ویرانی

ای به رخسار آفتاب دوم


وی به دیدار یوسف ثانی

در کمند توییم و می بینی


مستمند توییم و می دانی

عهد بستیم و نیستی راضی


دل بدادیم و هم پشیمانی

گر نیاییم یاد ما نکنی


ور بیاییم رخ بگردانی

دل به دست تو بود، بشکستی


تن به حکم تو گشت و تو دانی

حالم از قاصدان نمی شنوی


نامم از نامه بر نمی خوانی

اوحدی را ز درد درمان کن


که بنالد ز درد و درمانی